THE FRIENDLY GHOST

 0    32 fiche    guest2739449
Imprimer jouer consultez
 
question réponse
A nice woman lived by a large river.
commencer à apprendre
یک زن خوب در کنار رودخانه ای بزرگ زندگی می کرد.
She loved children. She wanted to help them in any way.
commencer à apprendre
او عاشق بچه ها بود. او می خواست به هر طریقی به آنها کمک کند.
She loved her community, and everyone in the community loved her.
commencer à apprendre
او جامعه خود را دوست داشت و همه افراد جامعه او را دوست داشتند.
She lived a very long time and became very wise.
commencer à apprendre
او مدت زیادی زندگی کرد و بسیار عاقل شد.
When she died, she became a ghost
commencer à apprendre
وقتی مرد، تبدیل به یک روح شد
She was dead, but every night she returned to her community
commencer à apprendre
او مرده بود، اما هر شب به جامعه خود باز می گشت
She wanted to help children and not to cause them fright.
commencer à apprendre
او می خواست به بچه ها کمک کند و باعث ترس آنها نشود.
But she had a scary voice. Children were afraid of her,
commencer à apprendre
اما صدای ترسناکی داشت. بچه ها از او می ترسیدند،
but the ghost was a good one. She only scared them to help them.
commencer à apprendre
اما روح یک روح خوب بود. او فقط آنها را می ترساند تا به آنها کمک کنند.
One night, some children and a dog were playing by the river.
commencer à apprendre
یک شب چند بچه و یک سگ کنار رودخانه مشغول بازی بودند.
They were having fun with their pet.
commencer à apprendre
آنها با حیوان خانگی خود سرگرم بودند.
But they were far from home.
commencer à apprendre
اما آنها از خانه دور بودند.
Then the weather became bad.
commencer à apprendre
بعد هوا بد شد.
It rained and rained. The river was rising
commencer à apprendre
باران بارید و بارید. رودخانه داشت بالا می آمد
It was very dark. The children knew they were lost.
commencer à apprendre
هوا خیلی تاریک بود. بچه ها می دانستند که گم شده اند.
They needed to go north, but they didn’t know which direction it was.
commencer à apprendre
آنها باید به شمال می رفتند، اما نمی دانستند کدام جهت است.
When the moon came out, they saw a ghost by the river.
commencer à apprendre
وقتی ماه بیرون آمد، روحی را در کنار رودخانه دیدند.
The children felt great fright.
commencer à apprendre
بچه ها احساس ترس زیادی کردند.
They knew it was a ghost. Then the ghost moved closer.
commencer à apprendre
آنها می دانستند که این یک روح است. سپس روح نزدیکتر شد.
She yelled again, “Go away!” The children became very upset.
commencer à apprendre
دوباره فریاد زد: برو! بچه ها خیلی ناراحت شدند.
Some of them began to cry. The children knew they had a choice:
commencer à apprendre
برخی از آنها شروع به گریه کردند. بچه ها می دانستند که یک انتخاب دارند:
they could escape,
commencer à apprendre
آنها می توانستند فرار کنند،
or they could stay and face this scary individual in the dark.
commencer à apprendre
یا می توانند بمانند و در تاریکی با این فرد ترسناک روبرو شوند.
The children ran a long distance away.
commencer à apprendre
بچه ها مسافت زیادی فرار کردند.
The ghost followed them all the way
commencer à apprendre
شبح تمام راه آنها را دنبال می کرد
Finally, the children reached home
commencer à apprendre
بالاخره بچه ها به خانه رسیدند
The ghost was very happy.
commencer à apprendre
روح بسیار خوشحال شد.
Soon the river rose higher and higher.
commencer à apprendre
به زودی رودخانه بالاتر و بالاتر رفت.
It was very dangerous. The ghost had helped the children survive!
commencer à apprendre
خیلی خطرناک بود روح به بچه ها کمک کرده بود زنده بمانند!
She had saved them from the rising water.
commencer à apprendre
او آنها را از بالا آمدن آب نجات داده بود.
She also used her power to lead them home
commencer à apprendre
او همچنین از قدرت خود برای هدایت آنها به خانه استفاده کرد
Sometimes, meeting a ghost has advantages. A ghost can save your life!
commencer à apprendre
گاهی اوقات، ملاقات با یک روح مزایایی دارد. یک روح می تواند زندگی شما را نجات دهد!

Vous devez vous connecter pour poster un commentaire.